جدول جو
جدول جو

معنی خرده سنگ - جستجوی لغت در جدول جو

خرده سنگ(خُ دَ / دِ سَ)
خاکه سنگ. قطعات ریز سنگ. قطعات شکستۀ سنگ که برای زیرسازی زمین و جادۀ اسفالته بکار برند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
تخماق، کلوخ کوب
فرهنگ فارسی عمید
(رَ / رِ سَ)
سنگ خاره. سنگی که از جنس خاره باشد. صخره. صخرۀ صّماء:
تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندرآن جای تنگ.
فردوسی.
بکشتند چندان در آن خاره سنگ
که از خون زمین گشت پشت پلنگ.
فردوسی.
بسوزد بر ایشان دل خاره سنگ
که نام بزرگی درآمد به ننگ.
فردوسی.
ز بیم عقابان پولادچنگ
نگردد کسی گرد آن خاره سنگ.
نظامی.
کمر در کمر کوهی از خاره سنگ
که آورده چون سبزمینا برنگ.
نظامی.
دوکبک دری دید بر خاره سنگ
به آئین کبکان جنگی بجنگ.
نظامی.
رهی پیچ بر پیچ تاریک و تنگ
همه راه پر خار و پرخاره سنگ.
نظامی.
چو بر پشتۀ خاره سنگ آمدم
ز بس تنگی ره بتنگ آمدم.
نظامی.
بچندین سر تیغالماس رنگ
نسفتند چون سنگی از خاره سنگ.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ)
نام یکی از دیه های آمل مازندران. (مازندران و استراباد رابینو)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ رَ)
که رنگش مثل رنگ مرده باشد از غایت خوف یا افراط غم. (آنندراج) ، رنگ پریده. بدون صفا و طراوت و شادابی:
زاهد من و زنده رود باده
جوی عسل تو مرده رنگ است.
سالک (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور، واقع در سی هزارگزی جنوب خاوری چگینه بالا. ناحیه ای است کوهستانی، معتدل و دارای 25 تن سکنه. از قنات مشروب میشود. محصول آنجا غلات است. اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ سَ)
کلوخ کوب. تخماق:
مرا مقابل خصمان خویشتن بینی
چو پاده سنگ بر سنگ و تل به پیش مغاک.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
کم سن. کوچک سال. خردسال
لغت نامه دهخدا
(خَ رَ / رِ یِ سَ)
سنگهایی که بردیف پهلوی هم چیده باشند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ص 37)
لغت نامه دهخدا
(مُدَ / دِ سَ)
مردارسنگ. مردارسنج. مرداسنج. مرداسنگ. رجوع به مرداسنگ و دزی ج 2 ص 580 شود
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ)
دهی از دهستان دیگلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، واقع در 23500گزی جنوب هوراند و 3هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. هوای آن معتدل و دارای 301 تن سکنه است. آب آنجا از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
خرده گیر. نکته گیر
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ سَ)
آنکه سر کوچک دارد. آنکه سر او بزرگ نیست. کوچک سر
لغت نامه دهخدا
اکسید - دو ظرفیتی سرب متبلور یا پرو تواکسید سرب میباشد - اگر این اکسید دو ظرفیتی بی شکل باشد - یعنی متبلور نباشد - ماسیکو نام دارد ولی پس از ذوب و سرد شدن متبلور میگردد وبنام لیتارژ یا مردار سنگ نامیده میگردد. مردار سنگ بصورت ورقه های کم ضخامت نارنجی یا زرد و یا قرمز متبلور میگردد. مردار سنگ در نقاشی بعنوان یکی از خشک کننده های رنگهای روغنی مصرف میشود و همچنین آنرا در پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی و سایل پزشکی جهت شستشو و ضد عفونی وسایل پزشکی در ترکیب برخی صابونهای طبی مصرف میکنند و نیز در برخی صنایع از جمله کوزه گری جهت تهیه لعاب روی کوزه ها مورد استعمال دارد ولی همیشه بسبب داشتن سرب در ترکیبش جزو مواد سمی است و حتی ظروفی که بوسیله مردار سنگ لعاب داده میشوند باز هم بکار بردن آنهاجهت حفظ مواد غذایی و خوراکی خالی از خطر نیستند لیتارژ مردار سنج مردار سنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده تنگ
تصویر پرده تنگ
لحنی است از الحان موسیقی قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاده سنگ
تصویر پاده سنگ
کلوخ کوب تخماق
فرهنگ لغت هوشیار
محلی در هفت تن از توابع لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی